آمار بازدید: 15 نفر
در یک روز پاییزی، بنز 280SE مدل 1980 با رنگ نقرهای براق در کنار جادهای که میان درختان زرد و نارنجی پیچیده بود، متوقف شده بود.
خودرو با طراحی کلاسیک و اصالت بینظیرش هنوز هم وقار و جذابیت خود را حفظ کرده بود. احمد، مردی میانسال و باوقار، در حالی که دستانش را در جیب پالتویش فرو کرده بود، به خودروی قدیمی خود نگاه میکرد. این بنز برای احمد چیزی بیش از یک وسیله نقلیه بود؛ نمایندهای از گذشته، خاطرات و عشقی جاودان که همچنان در دلش زنده بود. سالها پیش، زمانی که احمد جوان و پرشور بود، این بنز را به عنوان نماد موفقیتش خریداری کرد. او با آن به جشنهای خانوادگی و سفرهای دوستانه میرفت و هر بار که پشت فرمان مینشست، احساس غرور و آزادی میکرد. این خودرو، او را در طول مسیرهای پر پیچ و خم زندگی همراهی کرده بود؛ چه در روزهای شاد و چه در لحظات تلخ و سنگین.
یکی از زیباترین خاطرات احمد با این بنز، روزی بود که با همسرش، لیلا، برای اولین بار به سفر ماه عسل رفتند. در جادههای سرسبز شمال، پنجرههای خودرو را پایین کشیده بودند و صدای امواج دریا و بوی جنگل، فضای داخل خودرو را پر کرده بود. احمد هر بار که به یاد آن روز میافتاد، لبخندی از جنس عشق بر لبانش مینشست و میگفت: «این بنز خاطرات ما را زنده میکند. اما زمان گذشت و زندگی دستخوش تغییر شد.
بنز 280SE نیز پیر و خسته شد؛ صدای موتورش به آرامی تغییر کرد و ظاهرش دیگر براق و تازه نبود. اما احمد هرگز حاضر نبود از آن جدا شود. هر بار که موتور را روشن میکرد، صدای غرش نرم آن برایش یادآور تمام روزهای گذشته و خاطراتی بود که در هر پیچ و تاب جاده با هم گذرانده بودند. احمد در آن روز پاییزی، تصمیم گرفت یک بار دیگر با این خودرو به سفر برود. او پشت فرمان نشست، دستش را به آرامی روی فرمان قدیمی گذاشت و با خاطرات شیرین و تلخ گذشته به راه افتاد. بنز 280SE، همچنان همراه و وفادار، آماده بود تا جادههای تازهای را به همراه احمد طی کند؛ جادههایی که شاید دیگر شاداب نباشند، اما پر از خاطراتی زنده و جاودانهاند.